soheilbakhtiari

ادبیات

soheilbakhtiari

ادبیات

داستان کوتاه خوشحالی

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ق.ظ

حدود نیمه های شب بود.
دمیتری آولدارف ، هیجان زده و آشفته مو ، دیوانه وار به آپارتمان پدر و مادرش دوید و تمام اتاقها را با عجله زیر پا گذاشت. در این ساعت ،
والدین او قصد داشتند بخوابند. خواهرش در رختخواب خود دراز آشیده و گرم خواندن آخرین صفحه ی یک رمان بود. برادران دبیرستانی اش
خواب بودند.
پدر و مادرش متعجبانه پرسیدند:
 تا این وقت شب آجا بودی ؟ چه ات شده ؟
 وای آه نپرسید! اصلاً فکرش را نمیکردم! انتظارش را نداشتم! حتی … حتی باور آردنی نیست!
بلند بلند خندید و از آنجایی آه رمق نداشت سرپا بایستد ، روی مبل نشست و ادامه داد:
 باور نکردنی! تصورش را هم نمی توانید بکنید! این هاش ، نگاش آنید!
خواهرش از تخت به زیر جست ، پتویی روی شانه هایش افکند و به طرف او رفت. برادران محصلش هم از خواب بیدار شدند.
 آخر چه ات شده ؟ رنگت چرا پریده ؟
 از بس آه خوشحالم ، مادر جان! حالا دیگر در سراسر روسیه مرا می شناسند! سراسر روسیه! تا امروز فقط شما خبر داشتید آه در این
دار دنیا آارمند دون پایه ای به اسم دمیتری آولدارف وجود خارجی دارد! اما حالا سراسر روسیه از وجود من خبردار شده است! مادر جانم!
وای خدای من!
با عجله از روی مبل بلند شد ، بار دیگر همه ی اتاقهای آپارتمان را به زیر پا آشید و دوباره نشست.
 بالاخره نگفتی چه اتفاقی افتاده ؟ درست حرف بزن ؟
 زندگی شماها به زندگی حیوانات وحشی می ماند ، نه روزنامه می خوانید ، نه از اخبار خبر دارید ، حال آنکه روزنامه ها پر از خبرهای جالب

است! تا اتفاقی می افتد فوری چاپش میکنند. هیچ چیزی مخفی نمی ماند! وای آه چقدر خوشبختم! خدای من! مگر غیر از این است آه
روزنامه ها فقط از آدمهای سرشناس می نویسند؟ … ولی حالا ، راجع به من هم نوشته اند!
 نه بابا! ببینمش!
رنگ از صورت پدر پرید. مادر ، نگاه خود را به شمایل مقدسین دوخت و صلیب بر سینه رسم آرد. برادران دبیرستانی اش از جای خود جهیدند
و با پیراهن خوابهای آوتاه به برادر بزرگشان نزدیک شدند.
 آره ، راجع به من نوشته اند! حالا دیگر همه ی مردم روسیه ، مرا می شناسند! مادر جان ، این روزنامه را مثل یک یادگاری در گوشه ای
مخفی آنید! گاهی اوقات باید بخوانیمش. بفرمایید ، نگاش آنید!
روزنامه ای را از جیب در آورد و آن را به دست پدر داد. آنگاه انگشت خود را به قسمتی از روزنامه آه با مداد آبی رنگ ، خطی به دور خبری
آشیده بود ، فشرد و گفت:
 بخوانیدش!
پدر ، عینک بر چشم نهاد.
 معطل چی هستید ؟ بخوانیدش!
در تاریخ ٢٩ دسامبر » : مادر ، باز نگاه خود را به شمایل مقدسین دوخت و صلیب بر سینه رسم آرد. پدر سرفه ای آرد و مشغول خواندن شد
« … ، مقارن ساعت ٢٣ ، دمیتری آولدارف
 می بینید ؟ دیدید ؟ ادامه اش بدهید!
دمیتری آولدارف آارمند دون پایه ی دولت ، هنگام خروج از مغازه ی آبجو فروشی واقع در مالایا برونا (ساختمان متعلق به آقای … »
« … آوزیخین) به علت مستی
 می دانید با سیمون پترویچ رفته بودیم آبجو بزنیم … می بینید ؟ جزء به جزء نوشته اند! ادامه اش بدهید! ادامه!
به علت مستی ، تعادل خود را از دست داد ، سکندری رفت و به زیر پاهای اسب سورتمه ی ایوان دروتف آه در همان محل متوقف بود … »
، افتاد. سورچی مذآور اهل روستای دوریکین از توابع بخش یوخوسکی است. اسب وحشت زده از روی آارمند فوق الذآر جهید و سورتمه را
آه یکی از تجار رده ی ٢ مسکو به اسم استپان لوآف سرنشین آن بود ، از روی بدن شخص مزبور ، عبور داد. اسب رمیده ، بعد از طی
مسافتی توسط سرایدارهای ساختمانهای همان خیابان ، مهار شد. آولدارف آه به حالت اغما افتاده بود ، به آلانتری منتقل گردید و تحت
« … معاینه ی پزشکی قرار گرفت. ضربه ی وارده به پشت گردن او
 پسِ گردنم ، پدر ، به مال بند اسب خورده بود . بخوانیدش ؛ ادامه اش بدهید!
به پشت گردن او ، ضربه ی سطحی تشخیص داده شده است. آمکهای ضروری پزشکی ، بعد از تنظیم صورتمجلس و تشکیل پرونده … »
« ، در اختیار مصدوم قرار داده شد
 دآتر برای پس گردنم ، آمپرس آب سرد تجویز آرد. خواندید آه ؟ ها ؟ محشر است! حالا دیگر این خبر در سراسر روسیه پیچید!
آنگاه روزنامه را با عجله از دست پدرش قاپید ، آن را چهار تا آرد و در جیب آت خود چپاند و گفت:
 مادر جان ، من یک تک پا می روم تا منزل ماآارف ، باید نشانشان داد … بعدش هم سری به ناتالیا ایوانونا و آنیسیم واسیلیچ میزنم و میدهم
آنها هم بخوانند … من رفتم! خداحافظ!
این را گفت و آلاه نشاندار اداری را بر سر نهاد و شاد و پیروزمند ، به آوچه دوید.



آنتون چخوف



  • soheil bakhtiari

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی