پاییز
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۲۳ ب.ظ
شب های بی خیالی پر ز خیال میشه
هر بار که خودکار روی ورق میره
این ساز و رقص واژه توی شب پاییزی
با هر قدم گویی روحی دگر می گیره
دارم راهی در مقابل مملو زترس و وحشت
جیغی ز روی غیظ ُ چنگی به زور اجبار
با هر لیوان مشروب گیج می زنم ،نبینم
این جشن های شاد و وین زخم های پر بار
نقشی که تصویری جز وهم نبود هرگز
کِی اعتبار دارد این تصویر های درهم
روزی که از پدر هم هرگز نبود سودم
شب را با چه فانوس ،گذر کنم به شهرم؟
آیی که وقتی روی !بی هیچ اسم ُ نامی
باشد سکوت سنگین،
سوی کتابهای روی طاق های خانه
من قصه پایانش،می گویم ُ ندانم
از چه گذشت این شب،
بر دار ِسردی که رفت بر مجرمی نشانه .- ۹۳/۱۱/۱۸
وبت خیلی قشنگ بود ! به وب منم سر بزن ! نظر فراموش نشه !