پرسه
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ب.ظ
زدن یا پرسه در جویبار باران
به صحرایی درآن آبی ندیدن
ز اعماق درونت از روی غیظ
بر این دور کذایی هروعده ریدن
مرا آنگاه بُوَد آسوده خاطر
که زجرِ درد ِ انسانی کشیدن
ز تصویر بامدادی همچو شاملو
پرده های شب ظلمانی دریدن
در فضای ترس؛مدهوش گشته
صدای پای صوری را شنیدن
با دلی زخمی خسته از راه
حماقت خلق را بر دوش کشیدن
ز مکر این خواهش های واهی
به جایی دور در بی جا دویدن- ۹۳/۱۱/۱۸